و راهها ادامه خود را در تیرگی رها کردند
دیگر کسی به عشق نیندیشید ، دیگر کسی به فتح نیندیشید و دیگر هیچ کس به هیچ چیز نیندیشید
خورشید مرده بود و فردا در ذهن کودگان مفهوم گنگ گمشده ای داشت ...
چه خالی بی پایانی میرود تا دستان خود را در دست درد بگذارد نه در دستان مردمانی از جنس باد
و هیچ کس هنوز نمی داند که نام آن کبوتر غمگین که از دلها گریخته ، ایمان اس